Khatereh 3

اون شب پیام داد...

ولی خیلی سرد...

منم همه ی سعی و تلاشمو کردم راضیش کنم.. ولی نشد!!

فرداش به یکی از دوستام که ب قول معروف جای برادر جفتمون بود گفتم تو راضیش کن...

باهاش صحبت کرد... باز نشد...!

خواهرم باهاش حرف زد.. نشد!

ولی...

بلاخره.. بعد چند روز...

ادامه ی حرفامو بخونید...


برچسب‌ها: خاطرات , خاطرات3 , بقیه ی درددل هام , همه چی و , , , ,

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 18 شهريور 1392 | 18:28 | نویسنده : ♡ØmiD♡ |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.